رویای خیس
موضوعات مرتبط:
برچسبها:
دلم گرفته...
طاقت این همه دوری را ندارم!
این قلبم دیگر برای خودم نمیزند...
دیگر اختیارش دست کس دیگری است..
دلتنگش که میشوم بی اختیار اشک میریزم،نمیدانم...
فکر کنم اختیار چشمانم هم دست اوست...!!!!
موضوعات مرتبط:
برچسبها:
سلام مــاهٍ مـــن!
دیشب دلتنگ شدم و رفتم سراغ آسمان اما هر چه گشتم اثری از ماه نبود که نبود …!
گفتم بیایم سراغ ِ خودت ..
احوال مهتابیت چطور است ؟!
چه خبــر از تمام خوبی هایت و تمام بدی های مــن ؟!
چه خبــر از تمام صبــرهایت در برابر تمام ناملایمت های مــن ؟!
چه خبر از تمام آن ستاره هایی که بی من شمردی و من بی تو ؟!
چقدر نیامده انتظار خبــر دارم ؟!
چه کنم دلم بــرای تمــام مهــربانی هایت لک زده !
راستی ، باز هم آســمان دلت ابری است یا ….؟!
می دانم ، تحملم مشکل است …. اما خُب چه کنم؟!
یک وقت خســته نشوی و بــروی مــاه دیگری شوی ….
هیچ کس به اندازه مــن نمی تواند آســـمانت باشد !
تو فقط ماه من بمان و باش !
ماه من !
مراقب خاطراتمان ، روزهای با هم بودنمان ...
خلاصه کنم بهانه یٍ ماندنم مراقبٍ عشــقٍ من باش...
موضوعات مرتبط:
برچسبها:
خدایا ! به من بیاموز دوست بدارم کسانی را که دوستم ندارند،گریه کنم
برای کسانی که هیچ گاه غم مرا نخوردند و عشق بورزم به کسانی که
عاشقم نیستند ...
موضوعات مرتبط:
برچسبها:
موضوعات مرتبط:
برچسبها:
موضوعات مرتبط:
برچسبها:
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
به تو آری ، به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سایه ، همان وهم ، همان تصویری
به همان زل زدن از فاصله دور به هم
به تبسم ، به تکلم ، به دلارایی تو
به نفس های تو در سایه سنگین سکوت
شبحی چند شب است آفت جانم شده است
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگی اش
آه ای خواب گران سنگ سبکبار شده
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر سبز ، چنان سبز که از سرسبزیش
رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است
آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست
اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست
حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش
آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود
اینک از پشت دل آینه پیدا شده است
آن الفبای دبستانی دلخواه تویی
موضوعات مرتبط:
برچسبها:
به پایان رسیدیم اما
نکردیم آغاز
فرو ریخت پرها
نکردیم پرواز
ببخشای
ای روشن عشق بر ما
ببخشای
ببخشای
اگر صبح را
ما به مهمانی کوچه
دعوت نکردیم
ببخشای
اگر روی پیراهن ما
نشان عبور سحر نیست
ببخشای ما را
اگر از حضور فلق
روی فرق صنوبر
خبر نیست
نسیمی
گیاه سحرگاه را
در کمندی فکنده ست و
تا دشت بیداری اش می کشاند
و ما کمتر از آن نسیمیم
در آن سوی دیوار بیمیم
ببخشای ای روشن عشق
بر ما ببخشای
به پایان رسیدیم
اما
نکردیم آغاز
فرو ریخت پر ها
نکردیم پرواز
موضوعات مرتبط:
برچسبها:
قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری - باری ،
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند.
قاصدک !
در دل من همه کورند و کرند.
دست بردار ازین در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو ، دروغ
که فریبی تو. ، فریب
قاصدک 1 هان ، ولی ... آخر ... ای وای
راستی ایا رفتی با باد ؟
با توام ، ای! کجا رفتی ؟ ای
راستی ایا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خکستر گرمی ، جایی ؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟
قاصدک
برهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند.
موضوعات مرتبط:
برچسبها:
گل من،پرنده ای باش و به باغ باد بگذر.
مه من،شكوفه ای باش و به دشت آب بنشین.
گل باغ آشنایی،گل من،كجا شكفتی
كه نه سرو می شناسد
نه چمن سراغ دارد؟
نه كبوتری كه پیغام تو آورد به بامی
نه به دست مست بادی خط آبی پیامی.
نه بنفشه یی،
نه جویی
نه نسیم گفت و گویی
نه كبوتران پیغام
نه باغ های روشن!
گل من،میان گلهای كدام دشت خفتی؟
به كدام راه خواندی
به كدام راه رفتی؟
گل من
تو راز ما را به كدام دیو گفتی؟
كه بریده ریشه مهر،شكسته شیشه ی دل.
منم این گیاه تنها
به گلی امید بسته.
همه شاخه ها شكسته.
به امیدها نشستیم و به یادها شكفتیم.
در آن سیاه منزل،
به هزار وعده ماندیم
به یك فریب خفتیم...
موضوعات مرتبط:
برچسبها:
موضوعات مرتبط:
برچسبها:
نهایت عشق !
یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟
برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.
در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند،
داستان کوتاهی تعریف کرد:
یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند. یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.
داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. راوی اما پرسید : آیا می انید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟
بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.››
قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.
موضوعات مرتبط:
برچسبها:
موضوعات مرتبط:
برچسبها:
الهى خودت آگاهى که دریاى دلم را جزر و مد است یا باسط بسطم ده و یا قابض قبضم کن.
الهى ناتوانم و در راهم و گردنه هاى سخت در پیش است و رهزنهاى بسیار در کمین و بار گران بر دوش یا هادى اهدنا
الصراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و لا الضالین.
الهى عاقبت چه خواهد شد و با ابد چه باید کرد...
موضوعات مرتبط:
برچسبها:
از باغ می برند چراغانی ات کنند/ تا کاج جشن زمستانی ات کنند
پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار/ با این بهانه که بارانی ات کنند
یوسف به این رها شدن ازچاه دل مبند/ اینبار می برند که زندانی ات کنند
ای گل گمان نکن به شب جشن می روی/ شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
یک نقطه بیش فرق بین رحیم و رجیم نیست/ ازنقطه ای نترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست/ گاهی بهانه ایست که قربانی ات کنند
موضوعات مرتبط:
برچسبها:
شبا وقتی که بیداری .. خدا هم با تو بیداره
تا وقتی که نخوابی تو .. ازت چش ور نمیداره
خدا میبینه حالت رو .. خدا میدونه حست رو
از اون بالا میاد پایین .. خدا میگیره دسِت رو
خدا میدونه تو قلبت .. چه اندازه تو غم داری
خدا میدونه تو دنیا .. چه چیزی رو تو کم داری
خدا نزدیک قلب توست .. با یک آغوش وا کرده
نذار پلکهاتو روی هم .. اگه قلبت پره درده
خدا رو میشه حسش کرد .. توی هر حالی که باشی
فقط باید تو با یادش .. توی هر لحظه همراشی
موضوعات مرتبط:
برچسبها:
قالب ساز آنلاین |